دختر مهربون ما نفس و عمرما میوه ی خوشمزه ی عشق ما یاسمن گلدختر مهربون ما نفس و عمرما میوه ی خوشمزه ی عشق ما یاسمن گل، تا این لحظه: 12 سال و 12 روز سن داره

پرنده ی کوچک خوشبختی ما یاسمن جان

از تصادف ما تا تولد دخترم یاسمن گل3

1391/10/18 3:12
212 بازدید
اشتراک گذاری

خلاصه ما به بیمارستان منجیل انتقال داده شدیم

 

 

 

وقتی روی اون صندلی کذایی آمبولانس نشستم دکتر داشت پام رو بالا و پایین می کرد که یک دفعه جیغ من بلند شد پرسید کجات درد می کنه بادستم زیرمعده نزدیک پهلوم رو گرفتم و دادم به هوابلند شد و اون یکبار دیگه پام رو بالا و پایین کرد و نهایتا گفت به نظر می رسه لگنت شکسته!!!

به منجیل که رسیدیم دیگه نتونستم تکون بخورم تازه داشتم از شوک در می اومدم گویا فلج شده بودم مثل کسانیکه قطع نخاع می شوندهیچ کجای بدنم جز سرم رو نمی تونستم حرکت بدم و هیچ چیزی حس نمی کردم

اونا ویلچر آورده بودن اما بالاخره من با برانکارد وارد بیمارستان منجیل شدم

در آنجا دختر عمو فریبای بابایی و همسرش محمد آقا زود خود را رساندند و تمام مدت بالای سرمان بودند

کارهای اولیه انجام شد و بعد از چند ساعت ما به بیمارستان پورسینای رشت که انشاالله از بیخ و بن با همه ی پرسنل و دکترهاش از بین بره منتقل شدیم دیگه مادرها و پدرهامون هم رسیده بودند.

مامان نسرین مقنعه ی خونی رو از روی سرم پاره کردو برداشت و تازه اونجا متوجه شدن که روی گلوم نزدیک شاهرگم یه سوراخ بزرگ ایجاد شده تمام سر و صورتم خون آلود بود

بعد مامان نسرین و مامان فلور کمک کردند من که هیچ حسی نداشتم من رو گذاشتن رو تخت رادیولوژی از سر تاپام رو عکسبرداری کردن بعد دکتر تشخیص داد که لگنم شکسته منو بردن اتاق عمل

اول فکر کردم بیهوشم می کنن کردن اما چطوری؟

یه سرنگ ٣٠ سی سی از این بزرگها ورداشتن و هرچی داروی بیهوشی می خواستن ریختن توش بعد دیدم دست دکتر بالا رفت و چکشی اومد پایین روی همون زانوم که تو تصادف آسیب دیده بود و یک پارگی عمیق هم روش بود

دردشدیدی همه وجودم رو فراگرفته جیغی زدم که فکر کنم کل بیمارستان لرزید و دیگه بیهوش شدم و هیچی نفهمیدم

البته ماجرای جیغ یا به عبارت دیگه نعره ای که من زدم رو مامان نسرین برام و برای بقیه تعریف کرد.

بعدا متوجه شدم که اون سرنگ رو تو مغز زانوم فروکرده بود اسم دکتر خانمی به نام مقدم بود که الهی اگر بخواد همینطور همه رو زنده زنده تو گور کنه خدانسلش رو از زمین برداره انشاالله

هنوزم که هنوزه و همین الان که یاد کارش افتادم مغز زانوم درد می کنه اونهم نه یه کوچولو خلیی زیاد و من هیچ وقت در موردش شکایتی به کسی نمی کنم

با اینکه می دونم هیچ وقت سلامتی از دست رفتم برنمی گرده و من هیچ وقت مثل روز اولم نمیشم اما همیشه سعی کردم مثل یک آدم عادی رفتار کنم

اگه به چیزهای خوب فکر کنی برات پیش میاد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سمیرامامان پرنیان
14 آذر 91 20:36
خدا حفظش کنه به وبلاگ دختر منم سر بزنید اگه مایل بودید لینکمون کنید خوشحال میشممنم با اجازه لینکتون کردم
سمیرامامان پرنیان
14 آذر 91 20:40
parnianjoon.niniweblog.com آدرس