ساری ٠٧-٠٦-١٣٩١ با مامانی اینها عازم ساری شدیم تا به خونه ی عموعباس بریم اونها دوتا فرزند دارن به اسامی نگار و نیما که میشن دختر عمو و پسرعموی مامان سرکار خانم یعنی من.نگارجون هم که همه میدونن چقدر دوستش داری زندایی شماست یه چهارسالی هست که عروس ماشده.ماهم خیلی دوستش داریم.خیلی خانم خوبیه. جاده خیلی شلوغ و هوا خیلی گرم بود ما راه ٤-٥ساعته را در ١٧ ساعت پیمودیم وقتی رسیدیم تقریبا همه هلاک بودیم. یک شب خونه ی عمو بودیم و صبح روز بعد عازم مشهد شدیم. مشهد ٠٨-٠٦-١٣٩١ امروز راهی مشهد شدیم .زیاد عجله نداشتیم.آروم آروم می رفتیم.بعضی وقتها برای خوردن بعضی وقتها برای سرویس بهداشتی و بیشتر وقتها برای رسیدگی به تو ...