واکسنهای یاسمن و درون من
یاسمنم می خوام بهت یاد بدم که به هرچیز کوچک و پیش پاافتاده ای اهمیت ندهی و این مهم با گذشت زمان تنها اتفاق می افته عزیزم.برای همینه که موقع واکسنت فقط از من لبخند و لبخند و لبخند میبینی. می خوام بدونی مهربون گل مامان که : هربار که دارن اون سوزنهای بدترکیب رو توی پاهات فرو می کنم هر هزارم ثانیه بارها بارها می میرم و آرزو می کنم کاش من جای تو نازنینم بودم می خوام بدونی فلبم فشرده می شه انگار زیر صدتا کمر شکن گیر می افته انگار انگار و انگار که هر چی و هر طوری که بگم باز هم نمیتونم قلب ریش ریشم را به تو بیان کنم تو اون لحظه ها باهات حرف می زنم بهت می خندم و سعی می کنم بهتد بفهمونم وبشناسونم که این واکسنهای خشن اما محتر...