واکسنهای یاسمن و درون من
یاسمنم می خوام بهت یاد بدم که به هرچیز کوچک و پیش پاافتاده ای اهمیت ندهی و این مهم با گذشت زمان تنها اتفاق می افته عزیزم.برای همینه که موقع واکسنت فقط از من لبخند و لبخند و لبخند میبینی.
می خوام بدونی مهربون گل مامان که :
هربار که دارن اون سوزنهای بدترکیب رو توی پاهات فرو می کنم هر هزارم ثانیه بارها بارها می میرم و آرزو می کنم کاش من جای تو نازنینم بودم
می خوام بدونی فلبم فشرده می شه انگار زیر صدتا کمر شکن گیر می افته
انگار انگار و انگار
که هر چی و هر طوری که بگم باز هم نمیتونم قلب ریش ریشم را به تو بیان کنم
تو اون لحظه ها باهات حرف می زنم بهت می خندم و سعی می کنم بهتد بفهمونم وبشناسونم که این واکسنهای خشن اما محترم و زندگی بخش مثل دوستهای خوبی هستند که دارند توی زندگیت برای سلامت موندن کمکت می کنن.
بذار بزرگ که شدی معنی تمام این کلمات رو که فقط واسه ی تو فرشته کوچولوم نوشتم متوجه میشی و درک میکنی .
به امید اون روز
فقط هر بار از دست این لبخند که همیشه گوشه ی لبمه و نقابی شده که هیچکس نتونه من و درون ساده ام رو ببینه و بفهمه حتی تو شاید آه می کشم و آرزو می کنم یک روز تنها سر جای خودش نشسته باشه.
امیدوارم هرچه زودتر از شر این سوزنهای لعنتی خلاص بشی هرچند اینقدر روهای باتو بودن و سه نفریمون رو دوست دارم که اصلا دلم می خواد زمان متوقف بشه مادر این ثانیه های قشنگ و ناب نفس بکشیم کنارهم باهم وبرای هم.