یه اتفاق جالب و حیرت آور
دختر عزیزم !
٤ماه پیش یعنی وقتی دو ماهت بود یه عروسک کاموایی خیلی خیلی خیلی خیلی خوشگله با بابایی برات از فروشگاه هایپراستار خریدیم اما تو تا امروز ندیده بودیش...
اصلا یادم رفته بود که بهت نشونش بدم امروز چندتا از عروسکهات رو نشونت دادم زیاد خوشایندت نبود اما تا این عروسک رو نشونت دادم همچین بغلش کردی که انگار خواهری برادری چیزیته و دیگه ولش نکردی و تا یکی دو ساعت همینطور هی بغلش می کردی و باهاش حرف می زدی
دخترم خیلی دوست دارم زودتر بزرگتر بشی و ببینم چه اسمی رو ی عروسکهات بخصوص این یکی میذاری.
به امید اون روز جیگر طلای مامانی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی