دختر مهربون ما نفس و عمرما میوه ی خوشمزه ی عشق ما یاسمن گلدختر مهربون ما نفس و عمرما میوه ی خوشمزه ی عشق ما یاسمن گل، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

پرنده ی کوچک خوشبختی ما یاسمن جان

از تصادف ما تا تولد دخترم یاسمن گل6

1391/10/30 18:30
666 بازدید
اشتراک گذاری

نمایی از یک پین و وزنه

اینم نمی دونم عکس کدوم مرد بیچاره اییه که به روزگار من دچار شده از اینترنت سرچ کردم.

 

روزی که مجددا می خواستن ببرنم اتاق عمل خیلی حالم بد بود دلم می خواست دنیا رو زیر و رو کنم و هرچی دم دستم

میاد بهم بریزم یادمه با خاله شقایق هم اصلا خوب رفتار نکردم از همین جا به خاطر رفتار بدی که باهاش داشتم عذر می خوام.بوس بوس.

وارد ریکاوری قبل از عمل که شدم دکتر اومد بالای سرم نگاهی بهم انداخت و گفت خیلی ناراحتی نه ؟

گفتم بله و اشک بود که توی چشمهام حلقه زد.

دکتر گفت می دونی چرا دارم دوباره می برمت اتاق عمل ؟و نذاشت تا من جوابی بدم .اون گفت :می دونی استخوان ساق پات داره به صورت عمودی از وسط می شکنه( تو پورسینا بد جراحی کرده بودن) و دلیل این همه درد و چرک هم همینه.خواستم بدونی و بدون هیچ حرف دیگه ای من رو به قصد اتاق جراحی ترک کرد.

به هوش که اومدم دیگه از اون همه درد کشنده و سوزش و ... خبری نبود. احساس بهتری داشتم

من ٢٩روز تمام در بیمارستا چمران بستری بودم بعد از اون با آمبولانس در حالی که هنوز وزنه به پام بود به خونه منتقل شدم حدود نزدیک ٣ماه در رختخواب بودم

در تمام این ٣ماه نمی تونستم از دستشویی استفاده کنم و از لگن مخصوص برایم استفاده می شد زحمتش هم پای عمه منصوره در منزل و در بیمارستان مامانی و عمه منصوره و خاله بود از سه تاییشون بی نهایت ممنونم که من رو توی این چندوقت تحمل کردند.

تمام این روزها هروز یک آمپول زیر پوستی که کارش اینه که از لخته شدن خون در رگه و از سکته جلوگیری می کنه در پوست شکمم تزریق می شددر بیمارستان که پرستارها و در منزل هم دکتر بابایی محترم باروزی ٥٠٠٠تومان وجه تزریق قبول زحمت نموده بودند.راستی این آمپول درد و سوزش بسیارزیادی داره.

در این چند وقت مشکلات دیگری هم به سراغم اومده بود ازقبیل احتباس ادرار-و همینطور روده هام اصلا کارش رو به خوبی انجام نمی داد

یادم رفت بنویسم که نصف دندونهام سمت چپ شکسته و خورد شده بود و چون به عصبهاش رسیده بود من اصلا تا حدود یکماه و اندی به جز سوپو چیزهای آبکی غذلی دیگه ای نمی تونستم بخورم

در این مدت از تشک مخصوصی استفاده می کردم که در اون هواجریان پیدا می کرد تا زخم بستر نگیرم

و ...و..و...

خلاصه هرچی در این خصوص بگم بازهم کم گفتم

ولی اعتراف می کنم درد دل از درد جسم و زخم دل از زخم تن وحشتناکتر و دردناکتره !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

کاش اونهایی که باید این نوشته هارو می خوندن می خوندن که می دونم نمیخونن...

بعد از ٢ماه و اندی دوباره با آمبولانس رفتم بیمارستان تا پین رو از پام خارج کنن اونها خواستن بیهوشم کنن ولی نتونستن چون رگم پیدانمیشد پس تکنسین بیهوشی سرنگ رو کرد توی رگ مچم و هی تکون داد و چرخوند تا درد اون حواسم رو پرت کرد و دکتر پین و وزنه رو از پام در آورد بعد هم منتقل شدم به بخش و یه آمپول جنتامایسین که هرکی استفاده کرده می دونه چه جوریه.

اومدم ار=ز تخت بلندشم بیام پایین دیدم نمی تون رو ی زانوهام وایسم.اون لحظه فکر کردم دیگه هرگز نمیتونم درست راه برم.

بعد عمه رفت یه ویلچر پیدا کرد که انگار سالمش قحطی اومده بود. و با بدبختی من رو تا پای ماشین برد

دردسر دیگه موقعی بود که باید از ٣٢تا پله بالا می رفتم البته یادم نیست چطور از پله ها به خونه رسیدم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)