سلام دختر مهربانم مدت زیادیست که نمی توانم چشم از تو بردارم گاه گاهی به وبلاگت سری می زنم اما تا امروز نتوانستم مطالب مهم و زیادی را درباره ی تو در وبلاگت بنویسم زیرا دیگر فصل فصل بازیگوشی کردنهای توست و من عاشق تمام لحظات با تو بودنم امروز شاید بگذاری و به من لطف کنی و اجازه دهی که درباره ات بنویسم همین حالا هم بیدار شدی و داری بند کیف مامان را به جای ناهار میل می کنی و گاهی هم با حلقه ی بازی ات مشغولی یک چشمم به توست و چشم دیگرم به اینجا فکر کنم باید کمی جلوتر دوباره از پشت کامپیوتر برخاسته و باتو بازی کنم خیلی باحالی زیرا همچنان که داری شیطنت می کنی زیر چشمی به من نگاه می کنی دریافته ام که تو عاشق اینی که من با لبخندم و ...